
از چیزی نمیترسد؛ صدای خندههای تمسخر آمیز او را دلسرد نمیکند، گاه از تحقیرها اندوه به دل میگیرد، اما شکیباتر از آن است که در برابر رسیدن به آرزوهایش کوتاه بی آید میداند روح بلند پرواز او در قالب کارهای معمولی خانه و دار قالی نمیگنجد، سختیها را به جان میخرد راهی جادهها میشود.
مهناز کوچک از همان کودکی یک مطلب را خوب فهمیده و آن هم این که آنقدر در بدنش انرژی دارد که نمیتواند در خانه بند شود و آنقدر رویاهای شفاف و روشن در برابرش ظاهر میشوند که هیچ چیز نمیتواند او را از رسیدن به آنها باز دارد.
خیلی از دخترهای کوچک هستند که عاشق فوتبال اند و تا زمانی که قد نکشیده اند با برادرانشان فوتبال بازی میکنند، خیلی از دختربچهها در ذهنشان تصور میکنند سوار بر اسبی سفید همه دنیا را پشت سر میگذارند، اما فقط عده کمی از آنها رویاهاشان را دست نیافتنی نمیدانند و برای رسیدن به آن تلاش میکنند.
مهناز، اما به دنبال آرزوهایش میرود و حالا در میان هزاران نفر راهدار در کشور تنها یک بانوی راهدار فعالیت میکند که آن هم شیرزنی از دیار لرستان و از ایل بختیاری شهرستان الیگودر است.
شیرزن اهل الیگودرز لرستان از بچگی عاشق رانندگی و ماشینهای سنگین بود. رویای کودکی اش راندن کامیون و تریلر بوده و همیشه با حسرت به رانندگانی که با ماشینهای سنگین در جادهها میراندند نگاه میکرد.
او اجازه نداد این حسرت تبدیل به حسرت تمام عمرش شود و تصمیم گرفت به رویاهایش جامه عمل بپوشاند. هر چند این کار در یک شهرستان کوچک که هنوز باورهای قدیمی و سنتهای کلیشهای بر مردمان آن حکمفرماست، کار بسیار سختی است، اما باورهای قدیمی و مانع تراشیهای بی دلیل او را مایوس نکرد.
حالا او تنها زن راهدار کشور است و در آستانه ۴۰ سالگی کوله باری از تجربیات را تلخ و شیرین را با خود حمل میکند.
از بازیهای کودکانه تا رانندگی لودر
مهناز با اشاره به حمایتهای خانواده در کنار تلاشهای شبانه روزی خودش میگوید: «زمانی که میخواستم مجوز آژانس را بگیرم پدرم نگران بود، اما به او قول دادم که یک روز با مجوز آژانس به خانه بر میگردم که این اتفاق هم افتاد. خوشبختانه در این چندسال کوچکترین مشکلی برایم به وجود نیامد.
این بانوی راهداری میگوید: رانندگی آن هم تنها در جاده البته که شجاعت میخواهد و زن و مرد هم ندارد. وقتی در تطعیلات عید در یکی از جادههای دورافتاده ماشین خراب میشود و به دلیل تعطیلات به ناچار ۱۰ روز در جاده منتظر کمک میمانی آن وقت سختی کار دوچندان میشود، اما عشق به کار سختی راه را شیرین میکند. هر چه کار سختتر میشود جذابیتش هم بیشتر میشود.
وی میافزاید: در دورهای که به سر میبریم دیگر کار زنانه و مردانه معنا ندارد و زنان میتوانند از عهده هر کاری که دوست داشته باشند، برآیند. زنان اگر کاری را انتخاب میکنند حتما آن را ادامه دهند و مطمئن باشند که با پیگیری و توکل به خدا همه چیز ممکن است، در تمام دوران سختی تنها پشتیبان و تنها روزنه امیدم فقط خدا بود و بالاخره موفق شدم.
نگاهی به دوران کودکی مهناز
دختر روستایی بازیگوش عاشق بازیهای پسرانه است حتی وقتی با بچههای روستا گلبازی میکند، با گل تراکتور و نیسان درست میکند. از همان کودکی با نقش و نگار قالی آشنا میشود و وقتی ۹ ساله میشود دیگر یک استاد قالیبافی است، او نقشه میزند و خواهرانش چاله پر میکنند.
بزرگتر که میشود بازیهای کودکانه هم جدیتر میشوند.
مهنازی که تا قبل از سن بلوغ با برادرها و پسرهای روستا فوتبال بازی میکرد حالا فوتبال را به شکل حرفهای دنبال میکند. علی رغم تمام مخالفتها بالاخره به عضویت تیم فوتبال آلومینیومسازی اراک درمی آید؛ در پست مهاجم، نوک حمله و هافبک یک سال تمام بازی میکند، اما با وجودی که آرزوی تیم ملی را درسر میپروراند به دلیل دوری راه توسط پدرش از ادامه دادن فوتبال منع میشود و آرزوهایش برای ستاره فوتبال شدن همین جا به خاک سپرده میشود. اما او هنوز جوان است و آرزوهای بسیاری در سر دارد.
با مهاجرت از روستا به الیگودرز، شرایط برای او فراهم میشود تا اولین گام را برای تحقق رویاهایش بردارد، بنابراین در سال ۸۳ گواهینامه رانندگی میگیرد. همزمان سوپرمارکتی راه اندازی کرده و بعد از اخذ گواهینامه رانندگی به تعلیم رانندگی میپردازد.
در سال ۸۶، اما تصمیم به راه اندازی آژانس بانوان در الیگودرز میگیرد! این تصمیم در آن شرایط و در آن سالها آنقدر دور از ذهن است که هیچ کس او را جدی نمیگیرد و عدهای به او و افکارش به دیده تمسخر نگاه میکنند.
بعضی از مسوولان وقت با او همراهی نکرده و سنگ پیش پایش میاندازند. راه اندازی آژانس بانوان برای او یک سال و نیم طول میکشد و وقتی خاطرات آن روزها برایش زنده میشوند، بغضی سنگین گلویش را میفشارد، هیچ کس او را جدی نمیگیرد حتی صحبتهای خانواده اش رنگ نا امیدی دارد و هر کس سعی میکند به نوعی او را از این تصمیم منصرف کند. اما او عزمش راجزم کرده و نیش وکنایه حرفهای دیگران و نصیحت هاشان که دختر را چه به این کارها! در او هیچ تاثیری ندارد.
قدم در راه موفقیت
در شرایطی که بسیاری به دنبال نا امید کردن مهناز هستند، فرماندار وقت الیگودرز رویه متفاوتی در پیش میگیرد و از او حمایت کرده و او را به ادامه مسیر تشویق میکند. اما راه سختتر از چیزی است که تصورش را میکرد.
از الیگودرز به خرم آباد فقط یک سرویس رفت و آمد وجود دارد که ساعت ۴ و نیم صبح حرکت میکند و مسافران آن فقط سربازها هستند. خانه مهناز تا ایستگاه اتوبوس یک کیلومتر فاصله دارد، اما با وجود تاریکی، سرمای سرد زمستان و سگهای ولگردی که در این مسیر همراهی اش میکردند ترسی به دلش راه نداده و آنقدر مسیر الیگودرز – خرم آباد را رفت و آمد تا بالاخره به خواسته اش رسید.
اما تحقق این خواسته که در کلانشهرها روندی عادی داشت در شهر کوچکی مانند شهر زندگی مهناز به این آسانیها نبود، یکی از دستاندرکاران برای ناامید کردن مهناز به او میگوید که به افراد فقیر مجوز نمیدهیم. این حرف مثل خنجری بر قلبش مینشیند و عزمش را برای ادامه راه چند برابر میکند.
او این بار راهی تهران شده و به دفتر ریاست جمهوری میرود و سرانجام موفق میشود مجوز راه اندازی آژانس بانوان را بگیرد، برای افتتاح آژانس بانوان مراسمی برگزار میکنند و فرماندار او را پیشمرگ زنان دیگر شهر میخواند.
مهناز که با پیگیری و دوندگیهای بسیار بالاخره به خواستهاش میرسد، سدی را نیز از سر راه زنان برمیدارد؛ به فاصله کمتر از یک هفته دومین آژانس بانوان در الیگودرز راه اندازی میشود و اکنون هم در خرمآباد و هم در الیگودرز چندین آژانس بانوان وجود دارد.
اما راه اندازی آژانس تازه آغاز مشکلات دیگری است، او میگوید: «روزهای اول آژانس بانوان برای مردم غریبه بود، مزاحم تلفنی داشتیم و برخی واقعا اذیت میکردند، از طرفی خودم ماشین نداشتم و به کمک فرماندار توانستم سال ۸۸ حدود پنج میلیون تومان وام بگیرم و یک پژو آر. دی خریدم.»
در ادامه موفق میشود با آموزش و پرورش برای سرویس مدارس قرارداد ببندد و زنان سرپرست خانوار را تشویق میکند که وارد کار شوند، بانوانی که توانستند از این راه نان آور خانواده شوند.
اخذ گواهینامه پایه یک و ترانزیت
راه اندازی آژانس بانوان تنها نقطه عطفی برای تلاشهای بیشتر و رسیدن به آرزوهای دوران کودکی مهناز بوده، این بار آستینها را بالا میزند و گواهینامه پایه یک را میگیرد.
برای گرفتن گواهینامه پایه یک راهی بروجرد میشود که ۱۲۰ کیلومتر تا الیگودرز فاصله دارد و طی ۶ ماه موفق به اخذ گواهینامه پایه یک و نیز مجوز ورود و خروج پالایشگاهی و حمل و نقل مواد خطرناک میشود، سپس با قرض و وام موفق به خرید یک کامیون چینی میشود.
حالا مردم هنگام عبور از جادهها زنی را میبینند که تک و تنها پشت تانکر حامل گاز نشسته در حالی که لبخند به لب دارد. او با تانکر حامل گاز مایع به تمام کشور سرک میکشد وهشت سال از این شهر به آن شهر سوخت جا به جا میکند.
درست زمانی که فکر میکند به خواسته اش رسیده است، کامیون چینی دستش را در حنا میگذارد، به ناچار آن را میفروشد و دوباره مجبور است از نو شروع کند. هیچ نهاد و سازمانی حاضر به جذب راننده خانم نیست.
بارها پیشنهاد کار دفتری را رد میکند. کار کردن در یک اتاق کوچک با کلی ورق و کاغذ چیزی نیست که مهناز را راضی کند، نمیتواند از جاده و سفر دل بکند. روحش پر میکشد برای جاده، اما در وانفسای بیکاری و بی پولی به پیشنهاد فرماندار به راهداری شهر میرود.
در راهداری، ابتدا او را به عنوان راننده نمیپذیرند و فشار زندگی او را ناگزیر از پذیرش شغل دفتری در راهداری شهر میکند. ولی فقط یک ماه دوام میآورد و اصرار، پافشاری و دوندگیهای او بالاخره جواب میدهد و به عنوان راننده در اداره راهداری الیگودرز جذب میشود.
اگر بخواهیم گذرا نگاهی به زمستانهای سخت و طاقت فرسا و کوهها و درههای پر فراز و نشیب و جادههای خطر ناک الیگودرز بیندازیم، شاید در کنار کارهایی از جمله کار در معدن، کشاورزی و دامداری از جمله سختترین مشاغل، راهداری است.
راهداران در زمستان با برف و باران و در تابستان با کوه و دره دست و پنجه نرم میکنند؛ در این بین بوده اند مردان قدرتمندی که تاب و طاقت این شغل پر خطر را نداشته و از راهداری کنار رفته اند.
اما در شهرستان الیگودرز بانوی تلاشگر و پر جنب و جوشی کمر همت را به محکمی دلیر مردان سرزمینش بسته و شب و روز، زمستان و تابستان در گردنهها و جادهها برف روبی و جاده سازی میکند.
تلاشی بی وقفه در جادههای سخت گذر الیگودرز
عباس عباسی، رئیس اداره راهداری و حمل و نقل جاده ایی الیگودرز در مورد این بانوی راهدار میگوید: این بانوی تلاشگر هیچگاه از زیر بار مسوولیت شانه خالی نکرده است؛ هرگاه در فصل بارش برف ماموریت در گردنههای سخت گذر الیگودرز به ایشان محول میشود به درستی و با تمام انگیزه کار برف روبی را با تجهیزات سنگین راهداری انجام میدهد.
یکی از راهداران الیگودرز که راننده کامیون برف روبی است میگوید:هر زمان به دلیل شوت بارش برف با چند کامیون به ماموریت اعزام میشدیم و این بانوی راهدار با ما همراه میشد هرگز نگران او نبودیم.
محمد گودرزی افزود:کار در جاده و خصوصا موقع برف روبی بسیار خطر ناک است، اما این خانم هیچ گاه نیازمند کسی نبود که در کارش به او کمک کند و در برخی موارد؛ این خانم به تنهایی به جادههای سخت گذر میرفت و برف روبی میکرد.
مهناز اکنون تنها راهدار خانم در کشور است. زمستانها برف روبی و تابستانها نیز لکه گیری و شانهسازی جاده انجام میدهد.
راننده برف روبی که عاشق شعر و آواز است، موسیقی سنتی بختیاری را میشناسد و آوازهای سرزمین مادری اش را در شبهای تنهایی سر میدهد.
حالا دیگر، دید مردم شهر نیز نسبت مهناز تغییر کرده و همه او را به عنوان یک راننده ماشین سنگین و یک خانم راهدار پذیرفته اند.
وقتی در جاده ماشین سنگین میراند زن و مرد تشویقش میکنند؛ وجود چنین بانویی حالا برای بانوانی دیگر قوت قلبی برای رهایی از سختی هاست و هنگامی که از کنارش عبور میکنند برایش کف میزنند و اینها همه برای مهناز دلگرم کننده است.