|
در این داستان قانون اساسی رسمی کشور لغو میشود و حکومتی تمامیتخواه و مسیحی به نام «گیلاد» شکل میگیرد. مرزهای کشور بسته میشود. راه فراری وجود ندارد. زنان هدف اصلی ظلم حکومت محسوب میشوند و حقوق و آزادیهای فردی آنان به شدت نقض میشود. آنها اجازه کار در خارج از خانه، مالکیت داراییهای خود، و ارتباط با دیگران را طبق قانون جدید از دست میدهند و بر اساس وضعیت تأهل و باروری خود مورد سنجش قرار میگیرند.
در این وضعیت دیکتاتوری است که خواننده ناگهان با شخصیتی جدید آشنا میشود. این شخصیت اصلی یک ندیمه است و طبق روال معمول یکی از داراییهای ارباب خانه محسوب میشود.
«آفرد»، شخصیت اصلی داستان چیز زیادی درباره زندگی خود به دیگران نمیگوید. تنها چیزی که از او میدانیم این است که قبلاً با یک مرد مطلقه ازدواج کرده بود، اما ازدواجش توسط حکومت لغو شده است. به همین دلیل کودک وی از او ستانده و به یک خانواده دیگر بخشیده و خود وی نیز دستگیر میشود. در این کتاب با زندگی روزانه این شخصیت آشنا خواهیم شد و او دریچهای برای ورود به زندگی در «گیلاد» است.
آفرد، شخصیت اصلی رمان سرگذشت ندیمه و ندیمه ای در جمهوری گیلیاد است. او در طول روز اجازه دارد یک بار خانه ی فرمانده را ترک کند و پیاده به خواربارفروشی هایی برود که در تابلوهایشان به جای به کار بردن کلمات، از تصاویر استفاده شده است چرا که زنان، دیگر اجازه ی خواندن را ندارند. او مجبور است که ماهی یک بار با فرمانده همبستر شده و دعا کند که از او بچه دار شود، چرا که در دوره ی افول زاد و ولد، آفرد و سایر ندیمه های همانند او زمانی ارزش پیدا می کنند که قابلیت باروری داشته باشند. آفرد سال های پیشین را به یاد می آورد: هنگامی که در کنار همسرش، لوک، زندگی خوب و عاشقانه ای را می گذراند؛ هنگامی که با دخترش بازی و از او مراقبت می کرد، هنگامی که شغلی داشت و پول خودش را درمی آورد و می توانست از دانش و سواد بهره گیرد. اما اتفاقات به شکلی رقم خورده اند که همه ی این سال های خوب به خاطراتی مبهم و در حال فراموشی تبدیل شده اند ...ش